درود خدا بر شما
باران مي بارد بر کلبه ي هميشه باراني ام
[گل]
سلام.
ممنون.
موفق باشيد.
سلام دوست من خيلي وبلاگت قشنگه اينو به پاي تعارف نذار من تا از وبلاگي خوشم نياد نظر نميدم آهنگت عاليه
مطالبت هم خوبه
_ سلام.
_ چطوري رفيق؟ خيلي خوشحالم که برگشتي، شاد باشي.
_ موفق و خوشبخت باش . اين يه دستوره.
سلام
خيلي قشنگ نوشتي،حالا قدر مادرمو ميدونم
`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•`*•.¸¸.•*´
¤•------?الـ ـ ـ ـ ـ ــنـاز ?------O°AlOnE-ELNAZ °? ------•¤[گل][گل][گل][بوسه]
?••?خداونـــدا دستانم خالـــِـِـِـِـِـٍ اند و دلــم غــرق در آرزوها...يا بــه قـدرت بـــِـِـِـِـٍ کرانت دستانـ ـ ــم را تـ ــوانا گــردان يا دلــ ـ ـم را از آرزو هاي دست نيافتنــــِـِـِـِـِـٍ خالــِـِـِـِـِـٍ کـ ــن ?••?
به لبخند کودک نگاه کرد ، آن هم محو شده بود!
فقط يکي مانده بود ... به محبت مادر نگاه کرد.
محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زيبايي هميشگي اش.
فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه اي انداخت و به سمت دروازه هاي بهشت پرواز کرد.
تمام بهشتيان را جمع کرد و و گفت: من چيزي در زمين يافتم که زيبايي بي نظيرش را در تمام راه ، تا رسيدن به بهشت حفظ کرد
و آن محبت يک مادر است.
سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادري وجود داشت
که مانند يک رودخانه در حال فوران به سوي گهواره و به سوي کودک سراريز مي شد.
فرشته با خود گفت:آه! محبت مادر زيباترين چيزي است که من تا به حال بر روي زمين ديده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.
به همراه سه چيز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالي زد و به سمت دروازهاي مرواريد مانند بهشت پرواز کرد.
خارج از بهشت رو به روي دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:قبل از اينکه وارد بهشت شوم يادگاري ها را ببينم. به گلها نگاه کرد. آنها پلاسيده شده بودند!