• وبلاگ : اسطوره عشق مادر
  • يادداشت : مامان : يك سال گذشت .....
  • نظرات : 260 خصوصي ، 74 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    كه ميبينم بزير پاي تو اقليم فردا را

    سلام، اي كودك امروز، اي نام آور فردا

    كه ميدانم بفرمان تو ملك آسمانها را

    غمت نازم ـ

    چرا چشمت پر اندوه است ؟

    بدلها رنگ غم ميپاشد اين چشمان پر اندوه

    بخند اي تكسوار شهر تنهائي !

    كه موج خنده اي گرمت دل انگيز است

    بخند اي تك نهال دشت غربت ها !

    كه از لبخند تو، دنياي انسانها طربخير است

    ***

    مباش اندوهگين اي تك نورد راه آينده !

    نگه كن، همچو دامان طبيعت مادري داري

    زمين و آسمان با تو

    اميد جاودان با تو

    خداي مهربان با تست

    مباش اندوهگين اي دختر فردا !

    ز مادر بهتري داري .

    زمان چون باد ميپويد

    يتيمي بر سر كوچ است

    اگر دل بر خدا بندي ـ

    يتيمي واژه اي پوچ است

    ***

    لبت را رنگ شادي ده

    كه پيروزي برويت با لب پر خنده ميخندد

    نگه بر آسمانها كن ـ

    بچشمت ماه ميخندد ـ

    تمام آسمان با چهره ي تابنده ميخندد

    در اين دنياي پهناور ـ

    زمين از تو، زمان از تست، عشق جاودان از تست

    لبت نازم بخنده باز كن لب را

    كه در برق نگاهت كوكب پيروزي آينده مي خندد

    پاسخ

    سلام بهانه * شعرهاتون خيلي زيبا بود . تشکر آرزومند آرزوهاي دلت ... اسطوره عشق مادر