براي ديدن پنهان و رسيدن به آسمان آبي عشق، روزها، ماه ها و سال ها دويدم...زمستان را به دست بهار سپردم و تابستان را در دست رنگين كمان خزان رها كردم. اما لحظه ديدار كجاست؟؟؟از نسيم پاييز شنيدم آن گاه كه هرگز پاييز فرا نرسد و خورشيد هرگز غروب نكند تو را خواهم ديد...!از آسمان شنيدم كه اگر روزي تاريك نشود و ماه و مهر دست در دست هم در دلش جا گرفته باشند تو را خوهم ديد...!از باران شنيدم آن گاه كه هرگز لبي تشنه نماند تو را... تو را خواهم ديد...!آن گاه كه تنها به عشق ديدارت نفس هايم فرو رود و قلبم با يادت بتپد!
هروقت گلي رو بو کردي هرگز نگاهش نکن،چون اگه نگاتو به خاطر بسپاره، شوق دوباره ديدنت اونو پرپر مي کنه.............
آشناترين آشنا فاطمه