سلام مامان قهرمانم :
ميدوني ....!
حالا که روز تولدته من و آبجي مي خواستيم قشنگ ترين هديه رو برات بخريم ولي نمي دونستيم چي بخريم.
دختر خاله مي گفت برات يه دست کامل لوازم آرايش بخريم.
مي گفت اگه مامانت آرايش کنه زخم هاي روي صورتش کمتر معلوم مي شه...
مي گفت :
زشته يه معلم با سرو صورت زخمي سر کلاس بره
مي گفت:
شاگردهاش مي فهمند شوهرش...
ميدونم تو هيچ وقت براي خودت از اين چيزها نمي خري
آخه همش رو مي دي پول دارو و بيمارستان بابا...
بابا هم که تو رو کتک ميزنه...
فحش مي ده...
حرف هايي مي زنه که ما نمي فهميم
فقط مي بينيم و گريـــــه مي کنيم.
من و آبجي خوب مي فهميم که وقتي بابا موجي مي شه تو دستاي مارو مي گيري و مي بري تو اتاق ديگه...
بعد مي ري تا بابا کتکت بزنه
و موهاي قشنگتو بکشه...
من و اون خوب مي دونيم چرا اين کارو مي کنه .
آخه اگه تو نري جلوي بابا اون خودشو مي زنه
فقط تو رو خدا اين دفعه بذار بابا ما رو جاي تو کتک بزنه ...
دست خودش نيست...
تو هم چون بابا رو خيلي دوست داري نمي خواهي بابا خودشو بزنه ...
به قول خودت يه ذره از سهمت و فداکاري هاش رو ميدي
از ترکش هاي توي بدنش
از موجي شدنش
از...
ما مي فهميم که وقتي بابا آروم مي شه سرش رو مي گيره و چقدر گريه مي کنه
وقتي مي فهمه چيکار کرده ناراحت مي شه
دستت رو مي بوسه...تو هم گريه مي کني ...
من و آبجي صداي گريه تو و بابا رو مي شنويم.
مامان جون!
مامان خوب و قهرمانم!
پس سهم ما چي مي شه؟
ما هم مي خوايم مثل تو و بابا قهرمان باشيم
مي خوايم روز تولدت پول هامون رو بديم به تو تا براي بابا دوا بخري
فقط تو رو خدا اين دفعه بذار بابا ما رو جاي تو کتک بزنه ...
مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ