• وبلاگ : اسطوره عشق مادر
  • يادداشت : روز مادر ، روز قدرداني .....
  • نظرات : 71 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه مطلب نويس 


    مهر مادري
    مادر من فقط يك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون هميشه مايه خجالت من بود

    اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا مي پخت

    يك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

    خيلي خجالت كشيدم. آخه اون چطور تونست اين كار رو بامن بكنه ؟

    به روي خودم نياوردم، فقط با تنفر بهش يه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

    روز بعد يكي از همكلاسي ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط يك چشم داره!

    فقط دلم ميخواست يك جوري خودم رو گم و گور كنم.
    كاش زمين دهن وا ميكرد و منو ، كاش مادرم يه جوري گم و گور ميشد

    روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا ميخواي منو شاد و خوشحال كني چرا نمي ميري ؟!!!

    اون هيچ جوابي نداد....

    حتي يك لحظه هم راجع به حرفي كه زدم فكر نكردم، چون خيلي عصباني بودم.

    احساسات اون براي من هيچ اهميتي نداشت

    ادامه دارد...