سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادري وجود داشت
که مانند يک رودخانه در حال فوران به سوي گهواره و به سوي کودک سراريز مي شد.
فرشته با خود گفت:آه! محبت مادر زيباترين چيزي است که من تا به حال بر روي زمين ديده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.
به همراه سه چيز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالي زد و به سمت دروازهاي مرواريد مانند بهشت پرواز کرد.
خارج از بهشت رو به روي دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:قبل از اينکه وارد بهشت شوم يادگاري ها را ببينم. به گلها نگاه کرد. آنها پلاسيده شده بودند!